جان باختگان راه مصدق
«جمعیت نعشها را که تعداد آنها به ۲۰ میرسید در شرکت تلفن برده و از آنجا با چند استیشن به سوی بیمارستان سینا حمل کردند. این ابراز هیجان در خیابان اکباتان مقارن ظهر خیلی شدید بود. پیراهن خونی زخمیشدگان و مقتولین را بر سر چوبها کرده و فریاد میزدند اینها شهدای وطنند.»
در روز ۳۰ تیر ۱۳۳۱ یک سال و ۴ ماه پس از به ثمر نشستن نهضت ملی صنعت نفت، مردم ایران با راهپیمایی در خیابانها خواستار برکناری احمد قوامالسلطنه و بازگشت دکتر محمد مصدق به پست نخستوزیری شدند.
پس از برگزاری انتخابات دوره هفدهم و افتتاح مجلس شورای ملی و بازگشت دکتر مصدق از دادگاه لاهه و در بحبوحه مبارزات نهضت ملی شدن نفت، با وجود اظهار تمایل اکثریت نمایندگان مجلس جدید به نخستوزیری مجدد دکتر مصدق، ناگهان وی از سمت خود استعفا داد. علت این امر کارشکنیهای اقلیت مجلس، تحت رهبری سید حسن امامی، عدم ابراز تمایل مجلس سنا به زمامداری دکتر مصدق و اختلاف بر سر درخواست اختیارات بیشتر برای نخستوزیر بود. سید حسن امامی با اکثریت آرا توانست به عنوان رئیس مجلس شورای ملی انتخاب شود. بر اساس سنت پارلمانی، پس از انتخاب هیات رئیسه مجلس، نخستوزیر قبلی میبایست از سمت خود کنارهگیری میکرد تا مجلس جدید رأی تمایل خود را در حفظ دولت قبلی یا معرفی دولت جدید اعلام دارد. با وجود مخالفت جمعی از نمایندگان، اکثریت مجلس یعنی ۵۲ نفر از ۶۵ نفر نماینده حاضر در جلسه، در روز پانزدهم تیرماه ۱۳۳۱ به نخستوزیری دکتر محمد مصدق اظهار تمایل کردند، اما روز بعد، مجلس سنا ابراز تمایل خود را به ارائه برنامههای دولت و ملاحظه و بررسی آن برنامهها موکول کرد.
دکتر مصدق روز شانزدهم تیر به دلیل عدم اظهار تمایل مجلس سنا از قبول پست نخستوزیری خودداری کرد. روز هجدهم تیر از میان نمایندگان حاضر در مجلس سنا تنها ۱۴ نفر به زمامداری دکتر مصدق ابراز تمایل کردند.
آیتالله ابوالقاسم کاشانی از روحانیون مشهور آن دوران، در واکنش به مخالفت مجلس سنا در تائید ادامه زمامداری دکتر مصدق، اعلامیه شدیداللحنی صادر کرد. از طرف احزاب، گروهها، اصناف، پیشهوران و بازاریان نیز تلگرافها و نامههای فراوانی در حمایت از مصدق به مرکز ارسال شد. تحت فشار گروههای سیاسی و درخواستهای مکرر مردم و اظهار تمایل مجلس شورای ملی، شاه بهرغم مخالفت مجلس سنا، فرمان نخستوزیری دکتر مصدق را صادر کرد. مصدق این بار اعطای اختیارات شش ماهه و درخواست مقام وزارت جنگ را پیش شرط پذیرش مقام نخستوزیری قرار داد. در این شرایط دکتر مصدق روز ۲۵ تیر ۱۳۳۱ برای مشورت و تبادل نظر در مورد وزیران جدید به دیدن شاه رفت. وی شرح این ملاقات را در خاطرات خود آورده است.
مصدق وزیر جنگ را می خواست بگیرد
مصدق مصمم بود اختیار تعیین وزیر جنگ را از شاه بگیرد «تا دخالت دربار در آن کم شود و کارها در جهت صلاح کشور پیشرفت کند....» واکنش شاه در برابر این پیشنهاد چنین بود: «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» مصدق در پاسخ فوراً گفت که در این صورت استعفا خواهد داد. شاه از دادن مقام وزارت جنگ به نخستوزیر امتناع کرد و دکتر مصدق استعفا داد. وی طی نامهای در ۲۵ تیر به شاه نوشت: «چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهدهدار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزاتی را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد.»
در جراید داخلی و خارجی به طور همزمان زمزمه روی کار آمدن قوام بر سر زبانها افتاده بود. علاوه بر اینکه برخی از چهرههای مشخص منتسب به دربار مانند تاجالملوک، اشرف و علیرضا (مادر، خواهر و برادر شاه) و سید حسن امامی (رئیس مجلس شورا) از او حمایت میکردند.
در آن اوضاع و احوال جانشین مصدق کسی جز قوام یا سیدضیاء نمیتوانست باشد. مطابق اسناد منتشره، شاه تا این زمان به برکناری دکتر مصدق و نخستوزیری قوام یا سید ضیاء مایل نبود و میخواست کار نفت به دست مصدق حل و فصل شود. این سیاست حمایت نسبی از مصدق نه از روی علاقه و موافقت با او بلکه به سبب آگاهی از محبوبیت او در نزد مردم بود، از سوی دیگر شاه به قوام و سید ضیاء اطمینان نداشت.
رایزن سفارت انگلستان به نام ساموئل فال معتقد بود که قوام تنها شخصی است که میتواند با اوضاع فعلی مقابله کند. سفیر آمریکا هم قوام را بهترین جانشین مصدق میدانست، اما شاه با توجه به سوابق قوام در دوران نخستوزیری قبلیاش با صدارت او مخالف بود و او را قابل کنترل نمیدانست. فشار سفارتخانهها در کنار انتقادات مخالفان داخلی مصدق که شاه را به بیتصمیمی و انقیاد در برابر جنجال و هیاهوی جبهه ملی و مرعوب شدن و در افتادن در دام عوامفریبیهای مصدق متهم میکردند از یک سو و تضمین قوام مبنی بر اینکه در انتخاب وزیران با صلاحدید شاه اقدام خواهد کرد از سوی دیگر، شاه را به این تصمیم تشویق کرد.
بدین ترتیب ۲۶ تیر ماه ۱۳۳۱ در جلسه غیرعلنی، اکثریت مجلس به زمامداری احمد قوام ابراز تمایل کرد و شاه روز بعد فرمان نخستوزیری او را صادر نمود. قوام موفقیت خود را در گرو انحلال مجلس میدانست و هوادارانش هم اصرار داشتند پیش از گرفتن فرمان انحلال تن به قبول مسوولیت ندهد، اما ظاهراً شاه، قوام را راضی کرده بود بدون اصرار در انحلال مجلس دولت خود را تشکیل دهد. طبق یادداشتهای ارسنجانی، عباس اسکندری که در جریان مذاکرات بود به ارسنجانی گفت: «هنوز اعلیحضرت [با انحلال مجلس] موافقت نکردهاند ولی مآلاً موافقت خواهند کرد.»
روز ۲۷ تیر ماه که خبر نخستوزیری قوام به همه جا رسید، وی اعلامیه شدیداللحنی با عنوان «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» صادر کرد که از رادیو پخش شد.
وی در اعلامیهاش مخالفان خود را چنین تهدید کرد: «... من با اتکاء شما و نمایندگان شما این مقام را قبول کردهام و هدف نهائیم رفاه و سعادت شماست. سوگند یاد میکنم که شما را خوشبخت خواهم کرد. بگذارید من با فراغ بال شروع به کار کنم. وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را به هم بزنند. اینگونه آشوبگران با شدیدترین عکسالعمل از طرف من روبرو خواهند شد و چنانکه درگذشته نشان دادهام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفین، کیفر اعمالشان را در کنارشان میگذارم. حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده، روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بیشفقت قانون قرین تیرهروزی سازم. به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد...»
پس از این موضعگیریها و تعطیل بازار و مغازهها، مردم سرنگونی قوام را خواستار شدند. دولت برای مقابله با مخالفتهای مردمی دستورات اکیدی به نیروهای شهربانی و ارتش صادر کرد ولی با وجود سرکوب شدید، نارضایتی مردمی از دولت قوام و حمایت از دکتر مصدق به اوج خود رسید. اعتصابات، تظاهرات خیابانی و درگیریهای مردمی با پلیس و ارتش گسترش یافت و با اعلام تعطیلی روز سیام تیر از سوی گروهها، احزاب، جمعیتهای دینی و سیاسی هوادار دکتر مصدق، درگیری به اوج رسید. در این روز نیروهای انتظامی و نظامی، مردم را به گلوله بستند و عدهای را به شهادت رساندند. سرلشکر وثوق فرمانده ژاندارمری نیز کفنپوشان باختران، همدان و قزوین را در کاروانسرا سنگی به گلوله بست و از حرکت آنان به تهران جلوگیری کرد.
نمایندگان دولت و شاه با عجله به ملاقات آیتالله کاشانی رفتند تا وی را به آرام کردن مردم راضی کنند اما کاشانی با صراحت درخواست آنان را رد کرده و تاکید کرد که اگر قوام کنار نرود، اعلام جهاد خواهد کرد. شاه که موقعیت را حساس دید، دولت قوام را در غروب روز سی تیر برکنار کرد. در همان روز از ۶۴ نماینده مجلس ۶۱ نفر به زمامداری دکتر مصدق اظهار تمایل کردند و شاه نیز مجبور به صدور فرمان نخستوزیری مصدق در سی و یکم تیر شد. بدین صورت جنبش مردمی توانست با حمایت از دکتر مصدق دولت مورد درخواست خود را تعیین کند.
روز بعد پس از قیام سی تیر، دیوان لاهه اعلام کرد که در رسیدگی به اختلاف ایران و انگلیس در مورد مسئله نفت صلاحیت ندارد. دکتر مصدق به مناسبت تجلیل از شهدای روز سی تیر کلیه ادارات دولتی را تعطیل عمومی نمود و مجلس قیام سی تیر را «قیام ملی» و شهدای آن روز را «شهدای ملی» نامید.
روایتی از شهدای ۳۰ تیر بعد از ۶۵ سال
شهید وطن... این تنها کلماتی است که میشود از روی سنگقبرها خواند؛ دو کلمهای که نه فقط در این گوشه پرت ابنبابویه که در بیشتر گزارشهایی که از روز ۳۰ تیر ۱۳۳۱ خورشیدی به جای مانده، مشترک است.
آن روز دوشنبه بود و تهران مثل همین روزها در سیام تیر از گرما تبدار است. بسیاری از مردم این شهر منتظر واقعهای بودند. واقعهای که درست ساعت ۱۰ صبح دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ از خیابان نظامیه بهارستان آغاز شد؛ صدای یک گلوله هیاهوی مردمی که در اعتراض به انتخاب احمد قوامالسلطنه به نخستوزیری به خیابان آمده بودند را قطع کرد. سکوتی چند لحظهای میدان بهارستان را پر کرد؛ سکوتی که با فریاد مردی جوان شکست: «یکی تیر خورد... کشتند... مردم را کشتند...» و اینچنین بود که ۳۰ تیر ۱۳۳۱ آغاز شد.
این ۳۰ تیر که گذشت ۶۵ سال از آن روز گرم تابستان سال ۱۳۳۱ گذشته است؛ ۶۵ سال از روزی که خیلیها برای اعتراض از خانه بیرون رفتند و هرگز به خانه بازنگشتند.
هنوز هم سؤالهای زیادی درباره این قیام و اتفاقاتش وجود دارد که هیچ منبع تاریخی پاسخی برای آنها نداشته است. یکی از موضوعات مهمی که درباره واقعه ۳۰ تیر مورد توجه قرار نگرفته موضوع کشتهشدگان این روز در تهران و شهرهای دیگر است. شهیدانی که حالا تنها خاطره آنها سنگ گورهای شکسته و رهاشدهای در بخشی از گورستان ابنبابویه است که بیشتر اوقات محل ریختن زبالههاست.
اینکه چند نفر در آن روز دوشنبه ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱ تیر خوردند و چند نفر کشته شدند و هر کدام از آنها چه زندگی را طی کرده بودند، سؤالی است که با بازخوانی اتفاقات آن روز شاید بتوان به پاسخش رسید.
روایت آن روز گرم
به نوشته روزنامه اطلاعات، نخستین گلوله در خیابان نظامیه شلیک و درگیری از آنجا آغاز شد: «فریادهای ما مصدق را میخواهیم از اینجا شنیده میشود. سرهنگ گیلانشاه در اثر تفنگ مجروح شده است. یک گروهبان ارتش و تعدادی از مردم در اینجا زخمی شدند.»
طبق روایت حسین شاهحسینی، از اعضای باسابقه جبهه ملی: «صبح آن روز ابتدا عدهای در مقابل ساختمان وزارت دادگستری جمع شدند که در بدو امر ۷۰ـ۶۰ نفر بیشتر نبودند. من هم جزو این عده بودم. از میان این عده آقایی که کیف دستش بود بر روی یک بلندی قرار گرفت و شروع به سخنرانی کرد و از جمله گفت: باید نظام مردمی در این کشور استقرار پیدا کند. این قوامالسلطنه که امروز بر سر کار آمده و اعلامیه میدهد که کشتیبان را سیاستی دگر آمد، دورههای مختلفی را گذراند و … حسابی مردم را تحریک کرد. در همین میان ماموران حمله کردند و مردم از آنجا به سمت مجلس رفتند. اما در راه ماموران حمله کردند و جمیعت به سمت لالهزار رفتند. در لالهزار مردم روی یک قطعه چوب پارچهای سفید کشیدند و به عنوان اینکه جنازه شهیدی را حمل میکردند با تکبیر و تهلیل به سمت خیابان اکباتان میرفتند.»
در گزارش روزنامه اطلاعات هم به درگیریهای خیابان اکباتان اشاره شده و گزارشگر نوشته در این خیابان یک نفر کشته شده است: «در همان حال که متظاهرین با عصبانیت و خشم در سرچشمه خود را آماده هجوم مجدد میکردند واقعه دوم در ابتدای خیابان فرهنگ (اکباتان) بدین ترتیب اتفاق افتاد. دستهای داخل خیابان در حالی که فریاد میزدند یا مرگ یا مصدق… به سمت میدان بهارستان حرکت کردند اما نظامیها مانع ورودشان به میدان بهارستان شدند. بالنتیجه زدوخورد و تیراندازی شروع شده و عدهای مجروح شدند و یک نفر هم به قتل رسید...»
از اینجاست که حسین شاهحسینی که شاهد آن قتل بوده نوشته: «جمیعت با شعار سرنگونی دولت قوام جنازه بر دوش به سمت کلانتری شماره ۲ رفتند. در میدان بهارستان جمعیت زیادی حاضر بودند. نیروهای پلیس با اسب به سوی مردم میتاختند و مردم هم فرار میکردند.»
درگیری خیلی زود از میدان بهارستان فراتر میرود و ۶ جای تهران شاهد تظاهرات و درگیری مردم با نیروهای شهربانی و ارتش میشود. در گزارش مفصلی که در روزنامه اطلاعات منتشر میشود، خیابان بعدی که کشتهای به جای میگذارد، ناصرخسرو است: «در ناصرخسرو و نزدیک بازار شدت گلوله و هجوم به تظاهرکنندگان مثل بهارستان بود و در این خیابان ۲ نفر کشته شدند و جمعیت نعش یکی را روی تخته روان گذاشته از چهارراه گلوبندک بهطرف دادگستری راه افتادند. اینجا ۳ نفر زخمی شدند.»
درست آن سوی شهر یعنی در چهارراه پهلوی و مقابل کافه شهرداری – چهارراه ولیعصر و تئاتر شهر امروز- هم مردم جمع شده و دیوارها را پر از شعار علیه قوام کرده بودند و مردم به سمت خانه قوام میرفتند.
هر چه درگیری بیشتر میشد آنطور که روزنامهها نوشتند بر تعداد کشتهشدگان افزوده میشد. در گزارش روزنامه اطلاعات آمده: «تعدادی از مردم در اینجا زخمی شدند. از ساعت ۱۱ به بعد بر تعداد کشتهشدگان به آن اضافه میشد و تظاهرکنندگان نیز نعشها را به دست مامورین نمیدادند و خودشان آنها را حمل میکردند. بهطوریکه در ساعت ۱۱٫۵ کثرت کشتهشدگان که اکثر آنها در خیابان اکباتان جمع شده بودند توده جمعیت را که از ابتدای شرکت تلفن تا اول برزن دوم جمع شده بودند تهییج میکرد. در اینجا متظاهرین تعدادی لوله آهنی لولهکشی وسط خیابان قرار دادند تا مانع عبور کامیونها شوند ولی تانکها لولهها را درهمشکسته و جمعیت را متفرق نمودند. جمعیت نعشها را که تعداد آنها به ۲۰ میرسید در شرکت تلفن برده و از آنجا با چند استیشن به سوی بیمارستان سینا حمل کردند.»
در ساعتهای بعدی جنازه کشتهشدگان روی دوش مردم به سمت مرکز شهر و مجلس حمل میشد. در گزارش اطلاعات آمده: «عدهای قریب ۳۰ نفر از خیابان شاهآباد جسد جوانی را که به روی چهارچوبی قرار داده بودند به سرعت به سمت میدان مخبرالدوله میآورند. در میدان مخبرالدوله در آن موقع چندین کامیون مملو از سرباز و پاسبان و عده زیادی سرباز مسلح ایستاده و هر لحظه به مردم هجوم میبردند تا آنها را پراکنده سازند... یک جوان دستش تیر خورده بود و وضع دلخراشی داشت.»
بر اساس گزارش روزنامه «باختر امروز» و «اطلاعات» در میدان بهارستان یک زن در بهارستان روی دوش زنان رفته بود و نطق میکرد. هر لحظه بر تعداد افراد افزوده میشد و بالاخره مامورین به سوی جمعیت یورش آوردند و در اینجا یک پسربچه ۱۲ ساله گلوله خورد و به قتل رسید. پسربچهای که نامش را نمیدانیم.
آواز کشتهگان
در گورستان قدیمی ابنبابویه ۲۵ گور در ۲ ردیف روی سکویی قرار دارد که روی تابلوی دستنویس بدخط و رنگ و رو رفته کنارش نوشته شده شهدای ۳۰ تیر. این یعنی تعداد شهدای آن روز ۲۵ نفر است. ۲۵ نفری که یکی از آنها به گفته منابع از آبادان به تهران منتقل شده و ۳ نفرشان هم گمنام و بینام هستند. اما به نظر میرسد که این همه واقعیت روز ۳۰ تیر نیست و تعداد کسانی که به گفته شاهدان عینی و روزنامهنگاران در فاصله ساعت ۱۰ صبح تا ۵ بعدازظهر با تیراندازی مستقیم کشته شدهاند فراتر از این سنگقبرهاست.
روزنامه «باختر امروز» به سردبیری دکتر حسین فاطمی تنها روزنامهای بود که توانست نسخه روز سهشنبه ۳۱ تیرماه را روی کیوسک بفرستد. این روزنامه در صفحه اول خود که بخشی از هزینه فروشش را به خانواده شهدا اختصاص داده بود از کشته شدن ۹۰ نفر در تهران و شهرهای دیگر خبر داد. در این گزارش که همراه با عکسهایی از پیکرهای شهدا بود آمده: «در واقعه دیروز بیش از ۹۰ نفر از جوانان وطنپرست تهران بر اثر استعمال اسلحه از طرف پلیس و ارتش شهید شدند که تاکنون جنازه ۴۵ نفر آنها به دست آمده است.»
حسین شاهحسینی که خودش جزو تظاهراتکنندگان بود، روایت کرده در این روز در اهواز هم تعدادی از مردم در اثر شلیک گلوله کشته شدند.
روزنامه «باختر امروز» که همچنان بر موضع خود بر کشته شدن حدود ۹۰ نفر تاکید داشت در روز ۲ مرداد آماری از شهدا را بنا به اعلام پزشکی قانونی نوشت که بر اساس آن کشته شدن ۲۱ نفر با انتشار نامها و نحوه شهادتشان تائید شده بود. در روزهای آینده ۳ نفر دیگر که حالشان بد بود نیز به جمع شهدای ۳۰ تیر پیوستند.
«باختر امروز» هم در گزارش خود با اشاره به نام شهدا و پدرانشان به تفکیک بیمارستان از علت مرگ آنها چنین نوشت: «در بیمارستان سینا حسین ابوالقاسم در سینه گلوله خورده مرده، ولیالله پدر علی علت مرگ در اثر ضربه و پارگی در بازو، جواد محمدآقا ضربه، افشار گلزار ضربه در پا، محمود لطفعلی گلوله در گردن، نادر هاشم گلوله، حسین احمد گلوله در شکم، قاسم عزیز گلوله، اسمعیل حاج محمد زخم در ناحیه کلیه و جعفر غلامعلی زخم در ناحیه پنجه پا.»
به گزارش «باختر امروز» فقط مردم عادی نبودند که در میان کشتهشدگان ۳۰ تیر بودند.
این روزنامه نوشت: «۱۲ جنازه اجازه دفن داشتند. یک گروهبان به اسم سید جواد آقا عمو هم که در اثر ضربه جسم تیزی به قلبش فوت کرده است. در بیمارستان شهربانی جسد محمد فرزند علی ۲۰ ساله معاینه شد و دست و رانش در اثر جسم تیز قطع و در اثر خونریزی مرده است.»
بر اساس همین گزارش یک ژاندارم که نامش علی قنبری بود نیز در اثر ضربات سنگ و آجر دچار پارگی طحال شده و در مقابل پارک شهر مرده پیدا شد.
در روزهای بعد از این حادثه بود که شهربانی کل کشور گزارشی از ماجرای ۳۰ تیر منتشر و شمار کشتهشدگان درگیری در تهران را ۲۱ تن اعلام کرد. آماری که بسیاری با استناد به جواز دفنها آن را رد و اعلام کردند که حداقل ۲۵ نفر در تهران به خاک سپرده شدند. اختلافنظر در مورد آمار کشتهشدگان ۳۰ تیر سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد بیشتر شد و برخی از منابع شمار کشتهها را تا ۶۳ نفر هم اعلام کردند. هر چند که این تعداد هیچگاه ثابت نشد و تا امروز آمار دقیقی از کشتهشدگان ۳۰ تیر نه در منابع و نه در اسناد دولتی وجود ندارد و تنها سند قابل استناد همان ۲۵ سنگقبری هستند که در ابنبابویه روی آن سکو قرار دارند. همان ۲۵ قبری که نامشان برای همیشه در تاریخ گم شد.
ساعت ۱۰ آن روز
«اسماعیل عینکچی، جبار سفیدگر رشیدی، محمدابراهیم قاسمی، رستمی کلخوران، اصغر اسکندریان، رستم زینعلی، محمدسرندینژاد، عباس لولو، نوروز کفایی، پرویز رجالی، علیاکبر جهانفر، حسن نیکوسخن، محمود یموتی، اسماعیل صلواتی، کاظم محبی، سعدی اسکندری میرحسینی، ابوالقاسم بنکدارفر، قدرتالله سلیمی، رضی دستخوش، هوشنگ رحمتالله رضیان، امیر محمدزاده بیجاربند...» اینها نامهایی است که میشود از روی سنگ گورهای به جای مانده از ۳۰ تیر خواند.
۲۱ نفری که نامشان در روزنامهها هم با شرح شهادتشان ثبت شده است. شرح شهادت و وضعیت زندگی برخی از این افراد در روزنامهها نوشته شد. هرچند برخی از نامها با آنچه روی سنگقبرهاست کمی تفاوت دارد.
به نوشته بسیاری از منابع، محمد محمدزاده یا به گفته برخی منابع، امیر محمدی بیجاربند نخستین کسی بود که در خیابان اکباتان و به روایتی نظامیه تیر خورد. حسین شاهحسینی که در آن لحظه در میدان بهارستان بود نحوه تیر خوردن او را چنین شرح داده است: «در خیابان اکباتان امیر محمدی بیجاربند که از اعضای حزب زحمتکشان بود به شهادت رسید. این جوان از دانشجویان دانشکده افسری بود و با خون خود روی زمین نوشته بود یا مرگ یا مصدق.» این روایت بعدها در یکی از عکسهای متعلق به آن روز ثبت میشود و دستمایه تصویرسازیها قرار میگیرد. اما این امیر محمدی نبوده که این را نوشته است. به گفته شاهحسینی این عباس بیآزار شیرازی بود که از حزب بیرون میآید و این شعار را مینویسد. به نوشته روزنامه «باختر امروز» این شهید ۲۲ ساله و دانشآموز سال ششم نظام که در آن روز لباس نظامی هم به تن نداشت عضو حزب زحمتکشان بود و در ساعت ۱۰ صبح در جلوی کوچه نظامیه به وسیله سربازان مقتول شد: «جوان مزبور که شهید راه آزادی شد دانشآموز سال ششم دبیرستان نظام و یکی از جوانان ورزشکار بود که در مسابقه کشتی قهرمان اول وزن سه کشور شده بود.»
عباس لولو نفر بعدی بود که در ابتدای خیابان صفیعلیشاه به روایت شاهحسینی و به روایت روزنامه اطلاعات و باختر امروز در لالهزار به شهادت رسید.
عباس لولو که فرزند محمد لولو از وزرشکاران و طلافروشان حامی دکتر مصدق بود آن روز درست کنار شاهحسینی بود که تیر خورد، برای همین شاید روایت او مستندتر از بقیه منابع باشد. آنطور که او گفته: «من به همراه عباس لولو در ابتدای خیابان صفیعلیشاه به سوی شمال خیابان گریختیم. در حالی که میدویدیم ناگهان پلیسی که در تعقیب ما بود تیراندازی کرد و در نتیجه گلوله به عباس لولو اصابت کرد و او را از پای درآورد. من و چند نفر دیگر پیکر عباس را برداشتیم و از پشت ساختمان اتحادیه قهوهچیها به درون ساختمان اتحادیه و از آنجا به بیمارستان شهربانی واقع در میدان بهارستان بردیم. اما به محض آنکه پیکر عباس لولو را روی میز پینگپنگی که آنجا قرار داشت گذاشتیم، عباس جان به جانآفرین تسلیم کرد. با جان دادن عباس ما به خیابان برگشتیم و دیدیم مردم هنوز شعار میدهند. عباس لولو مسئول حوزه طلافروشان و زرگرهای جبهه ملی در بازار تهران بود.»
نوروز کفایی که به نوروز یخفروش معروف بود فرد بعدی بود که در خیابان اکباتان دکان یخفروشی داشت و در همین مقابل دکه یخفروشیاش در اثر اصابت گلوله به شکمش فوت کرد. نوروز یخفروش به نوشته روزنامهها یک عائله هشت نفری داشت که بعد از مرگ او بیسرپرست شده بودند.
مهندس حسیبی روز اول مرداد در نطق خود در مجلس از مردی گفت که لباسهایش پاره بوده و تیر خورده و لای لباسش تکههای نان خشک بوده است. معلوم نیست این همان نوروز یخفروش بود یا کسی دیگری که نامش لابهلای نامها گم شده است.
پرویز ضیایی ۲۸ ساله بود که در اثر جراحت شدید در بیمارستان سینا فوت کرد و توسط خانوادهاش شناسایی شد. اسمعیل اکبر در میدان بهارستان تیر خورد و بعد از غلامرضا علیاصغر که در خیابان اکباتان شهید شد، فوت کرد. شهید بعدی مرتضی استاد حسین، کاسب ۳۵ ساله بود که در حوالی شاهآباد قتل رسید.
قدرت سلیمی که با دو تیر پاربلوم از طرف سرهنگ قربانی مجروح شده بود برای پانسمان میرفت که هدف رگبار مسلسل قرار گرفته و نیمی از بدنش مشبک و قطعه قطعه شد و در دم جان سپرد.
رحمتالله رضیان نائینی، ۲۴ ساله فرزند مهدی اهل انارک بود که سه ماهی میشد خدمت سربازی را تمام کرده بود. او صبح روز سی تیر به اتفاق چند نفر از دوستانش از خانه خارج شد و دقیقا جلوی مجلس با یک گلوله جمجمهاش خورد میشود و ۲۴ ساعت بعد جنازهاش در مسگرآباد کشف شد.
علیاکبر جهانفر، مرد ۳۰ سالهای بود که در اهواز زیر تانک به شهادت رسید و به خواست خانوادهاش به تهران منتقل شد. قاسم بنکدار هم ۳۵ ساله بود و مانند رضیان در بهارستان کشته شد. رستمعلی آذربایجانی کمی پایینتر در سرچشمه تیر خورد و صفر رحمانی در خیابان ری مقتول شد. استاد حسن آهنگر در خانیآباد مجروح شد و دو روز بعد در روز چهارشنبه شهید شد.
اسمعیل عینکچی جوان ۳۰ سالهای بود که خانهشان در نزدیکی مسجد حاج شیخ عبدالحسین بود. او تنها کسی بود که برایش آگهی ترحیم منتشر شد.
صادقی بلورفروش ۶۵ ساله در خیابان ری کشته شد و آخرین کسی بود که در میان شهدای سی تیر نامش را در میان صفحات روزنامهها پیدا کردیم. شهدایی که آنطور که روزنامهها نوشتند قرار بود آرامگاهی برایشان ساخته شود.
فراموشان ری
تشییعجنازه شهدای سی تیر از مقابل مسجد سپهسالار برگزار شد. در میان استقبال باشکوه مردم تهران قرار شد اجساد ۲۲ شهید در زمینی به مساحت هشتاد مترمربع در ابنبابویه دفن شوند و آرامگاهی برایشان در مساحت پانصد متر ساخته شود. در نظر داشتند که اسامی و مشخصات شهدا روی سنگ مرمر بزرگی نقش بندد و در مدخل آرامگاه نصب شود.
همچنین نمایندگان مجلس شورای ملی در روز دوم مرداد طرحی سه فوریتی تصویب کردند که به پاس احترام به فرزندان رشید ملت، سی تیر روز قیام ملی و شهدایش شهدای ملی اعلام شود. اما هنوز یک سال نشده بود که کودتای ۲۸ مرداد شهدای تهران را بیشتر کرد و شهدای سی تیر برای سالها از یاد رفتند. حتی وصیتنامه دکتر محمد مصدق که گفته بود کنار این شهدا دفن شود فراموش شد و حالا آنچه از شهیدان سی تیر که شهیدان شهر بودند مانده، ۲۵ سنگقبر فراموش شده در میان گورهای ابنبابویه است.
منابع: تاریخ ایرانی ، موسسه طکالعات و پژوهش های سیاسی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اجتماعیفرهنگیسیاسیاقتصادیمذهبیقرآنیتاریخینظامیحوادث